۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

شكاروماهيگيري






خاطره شكار:امسال اولين شبي كه با دوستان رفتيم شكار با يه گرگ جوان شاخ به شاخ شديم خيلي زيبا وبا وقار بود حدود يك دقيقه بهم ذل زديم حيف كه زود برگشت وتو تاريكي ناپديد شد واقعا لذت بردم.واين قضيه منو ياد يه خاطره انداخت حدود شيش هفت سال پيش با چند تا از رفقا تصميم به گشت وگذار تو پرت ترين كوه هاي ما بين خلخال و اردبيل گرفتيم هفت نفر چپيدن تو جيپ مادر مرده من واز بابت امنيت يه تفنگ تك لول دست ساز كاليبر دوازده رو هم برداشتيم.بعد چهار پنج ساعت خاكي وكوه ودره رفتن يه دفعه وسط راه دوتا گرگ هيكلي ديدم گفتم بچه ها گرگ ...گفتن برو بابا اينا سگن همگي بزور از ماشين پياده شدن اخه جيپ من در عقب نداره...وهمگي با هم بطرف گرگها حركت كرديم يك دفعه اقايون گرگ ها بطرف ما شروع به دويدن كردن يكي از رفقا تفنگ روبرداشت و داد زد گلوله كو؟؟؟هشت نفر ادم گلوله رو فراموش كرده بوديم.يك لحظه ديدم كسي دوربرم نيست برگشتم ديديم هر هفت نفر چپيدن تو جيپ حيف تايم نگرفتم فكر كنم ركورد جهاني والمپيك رو زدن.البته من هم همينطور. اقايون گرگ ها اومدن از كنار جيپ رد شدن يه نگاه كجكي هم بما كردن ودوان دوان دور شدن برو بچ هم تو ماشين چنان جيغ وداد ميكردن كه هر كس از دور ميديد خيال ميكرد دارن چند نفرو تو ماشين زنده زنده پوست ميكنن. البته بعدا ميگفتن ميترسيديم گرگها چادر جيپ رو پاره كنن و.... خلا صه با اعصاب خراب و خنده برگشتيم هشت نفر ادم يه تفنگ بدون گلوله...با اينكه امار داشتيم تو اون منطقه چند روز پيش گرگها چند تا گوسفند بردن ويه چوپونو زخمي كردن ولي بي احتياطي كرديم و وسايلمونو چك نكرديم .اتفاق يه دفعه ميفته اين برا دوستان درس عبرت باشه .

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

سلام _____¤¤¤¤¤¤¤¤ دوست عزیز من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤نظر یادت نره¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____________________¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤
_______________________¤¤


www.tabriz-fishing.blogfa.com

ناشناس گفت...

سلام آقا بابک عزیز
خاطره بسیار جالبی بود ، برای من هم چندین بار برخورد با حیوانات وحشی اتفاق افتاده، مثلا چند سال پیش به اتفاق یکی از دوستان با پاترول شبانه داشتیم از جاده خاکی لواسانات به محیط بانی قوشخونه میرفتیم سد لار که یک گرگ بزرگ از کنار ماشین ما رد شد و فکر کردم اگر تو همچین جاده فرعی و خلوتی ماشین آدم خراب بشه چکار باید کرد.
عکسهایی از شکار گراز گذاشته بودی ، یادمه سال پیش شبانه در جاده خاکی پلور به سد لارداشتم تنهایی رانندگی میکردم و دو طرف جاده شیب تندی وجود داشت ناگهان دیدم توده بزرگ خاک از سمت راست با سرعت وارد جاده میشود ، فورا سرعتم را کم کردم و توده خاکی با فاصله خیلی کمی از جلوی من رد شد واز سمت چپ از جاده خارج شد نور بالا زدم دیدم یک گله گراز درست وحسابی که نفر آخری آنها پاهایی به کلفتی یک ستون داشت بدون توجه به من وارد جاده شده بودن ، با رحمی که خدا به من کرد از سراشیبی تند اونجا پایین رفتند. تنها اگر چند ثانیه زودتر به آنجا رسیده بودم حتما منو ته دره می فرستادند و داغونم میکردند....
راستی دختر خانوم گلت چطوره ؟
برای شما و خانواده محترمتان آرزوی سلامتی و پیروزی دارم majid

ناشناس گفت...

سلام اقا مجيد دخترم هم سلام داره خدمتتون .فكركنم بزودي همرام به ماهيگيري وشكار بياد.پيروز باشيد.

ناشناس گفت...

با سلام
بابك جان من مسعود پورعباسي هستم
از اينكه بابا شدي خوشحالم
از مطالبت هم خيلي خوشم اومد و كلي هم خنديدم چون اين اتفاقات زياد مي افته و معمولا براي هر شكارچي شبيه اينها اتفاق افتاده
اميدوارم كه در كمال صحت و سلامت مطالب بيشتري بنويسي و براي دختر خانومت پدري خوب و براي ما دوستي صميمي باشي
خيلي مشتاق ديدنت هستم
موفق باشي
مسعود پورعباسي
مدير سايت ماهيگيران
www.mahigiran.com

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز
خیلی ممنون از اینکه نظر دادی
یه چند وقت دیگه وبلاگو راست وریست میکنم.این چند وقته مشغول بودیم تو این کوها

ناشناس گفت...

سلام
آپ میکنی و خبر نمیدی ؟؟؟
ملیسا چطوره میذاره شبها بخوابی یا خواب از خونتون رخت بر بسته؟
راستی از شکار چه خبر شما هم پروانه از باغچه خونتون میگیرید ؟؟؟

خوش باشی و موفق

ناشناس گفت...

سلام

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز خوشحالم با شما آشنا شدم

لطفا سری به من بزن تا از نظرات زیبای شما بهره مند بشم

با آرزوی موفقیت برای شما

ناشناس گفت...

سلام
وب من به روز رسانی شد
ممنون میشم اگر بازم یک شکارچی بزرگ به وبالگم افتخار بده
با آرزوی موفقیت و پیروزی برای شما

ناشناس گفت...

سلام
وبلاگ جالبی دارین و امیدورام در دامن طبیعت سبلان زندگی رابه خوبی و خوشی با فرزند زیبایت سپری کنی .
با اجازت وبلاگتو آپ کردم خواستی یه سری به ما بزن.